گذار از پروسه های فرسایشی به همسوئی های عملی و ممکن
نوشته : ع. بصیر دهزاد نوشته : ع. بصیر دهزاد

 

 

قسمت اول

بعد از تلاش های چندی ساله در میان گروپ های مختلفه چپ که صرفاٌ تفاهمات نیم بند و موقتی محصول آنها بوده است این سوال مطرح میگردد که چرا همه تفاهمات و شکل گیری مباحثات بخاطر ایجاد تشکیلات یگانه، جبهه ها ، اتحاد ها و بلاخره وحدت و تدویر جلسات وسیعتر  در نیمه راه باقی میمانند. اشتیاق ها و آرزو های جدید که در آغاز سریع و امید بخش اند ولی در ادامه آن طولانی و فرسایشی میگردند و بلاخره یا به سکوت می انجامد ویا برآمد های آنی و غیرقابل  پیشبینی افراد معین همه پروسه ها را در همان نقطه عقب میزند که از آن آغاز گردیده بودند.

کدام تعریف ها و نتیجه گیری ها را از این پروسه ها میتوان بدست داد؟

کدام یک از استنتاج ها و فکتور های احتمالی  زیر ممکن توانسته است اثر گزار  و قابل  توجیه در پروسه های آسیب پذیر بالا باشد؟

بناٌی پروسه ها قبل از ایجاد تفاهم بر خطوط فکری و عملی ، بالای ایجاد و تقسیم رهبری و وحدت تشکیلاتی متمرکز میگیرد.

در پروسه های اولی خوشبینی و خوش باوری در حد است که نسبت به ادامه و پروسه سازی بعدی اطمینان بیش از حد وجود دارد (ذوق زده گی ).

در روند تفاهمات هنوز یک موضوع مورد بحث و تفاهم کلاٌ حل نگردیده است و یعنی هنوز نیمبند باقی مانده که بحث بطرف موضوعات بعدی گذار داده میشوند.

بحث ها ،مذاکرات و تفاهمات اولین در حلقات کوچک و در عقب در های بسته  (محرم) باقی میماند، در حلقه همان افرادی که در روند های بعدی خویش را مهره های کلیدی و تعین کننده و شایسته رهبری میدانند.

روند تفاهمات در همان تصورات محصور میمانند که در زمان حاکمیت و یا قبل از حاکمیت و در جو کاملاٌ متفاوت از امروز شکل میگیرفتند.

روند های تفاهم و قرار گرفتن در خطوط واحد عملی و منطبق با شرایط جامعه کنونی در نظر خواهی و جرو بحث های ( باز و آزاد) اعضاٌ پخته نمیگردند.

ادامه راه رهبران گذشته اساس اندیشه و عمل باید باشد، هر گونه تفکر جدید بیان لیبرالیزم است و در واقع گژروی در سیاست  است ( مبارزه طبقاتی، منافع زحمتکشان، خصلت آشتی ناپذیر با آنان که در زمان حاکمیت حزب بر ضد دولت جنگیده اند).

تعلقات و تمایلات قومی ، قبیله وی، زبانی و سمتی بطور پوشیده و غیر مستقیم پیوند ها و تفاهمات را به معضله مواجه میسازند.

و بلاخره انسانهای مشکوک یا به بیان دیگر روشنفکران فاسد و جاه طلب با ادامه روند های سالم و اعتماد سازخواست و اهداف خود را در شکست میبننند.

من میخواهم جواب خود را در یابم و جستجوی عمق مساٌله را به خواننده عزیز هم بگذارم. نویسنده نمیخواهد همه چیز را با بدبینی ( پسیمیزم) به بررسی بگیرد بلکه گذشت زمان و از دست دادن سالها و فرصت های  زیاد این ضرورت را در حد جدی ، قابل مکث و متبارز میسازد که  تجارب تلخ را باید اساس درس های تاریخی ساخت و روی پروسه های جدید باید اعتماد نمود که پخته، کارا و اعتماد ساز باشند، از تشکیلات سازی باید به طرف سیاست های فعال و موثر گذار نمود یعنی بر سوالات روز پاسخ منطقی را جستجو و ارائه  نمود که روان جامعه در همان مقطع میتواند بدان توجه نماید و آماده پدیرش آن باشد. هدف نویسنده در این هم است که یک سیاست باز و فعال بدیلی باشد بر در خود فرورفته گی  ، و راه های تجربه شده که باز به تجربه گرفته نشوند.

هدف این مقاله صرفاٌ انتقاد گیری و تخریب و یا سمت گیری هم نیست ولی من مسئولیت وطنی خود میدانم که بحیث یک چپ اندیش ترقیخواه و معتقد بر یک سیاست اثر گزار  چپ در افغانستان تاٌکید نمایم. هدف من از چپ آنهم  نیست که تحث تاٌثیر خشن جنگ سرد از آن یک هیولای ضد اعتقاد های مذهبی " کمونستی"  داده میشد بلکه هدف من همان چپ است که در بکار گیری یک سیاست موثر ملیون ها انسان جامعه را بدان بتواند بکشاند که آنها  خود ومنافع شان را در آن اهداف در یابند و در یک دموکراسی انتخاباتی به عرضه کننده گان  آن سیاست رای بدهند. پس خواننده گرامی ممکن هدف نویسنده را چنین درک نموده باشند که ما میتوانیم راه های " عملی و ممکن"  را جستجو نمائیم تا نیروی چپ در جامعه به بزرگترین رقیب انتخاباتی متبارز گردد. یعنی بدیلی جدید ارائه و عرضه گردد به عوض پروسه های نا مطمئن و کمرنگ و فاقد نتایج ثمربخش.

من بدین باورم که هر سازمان سیاسی و یا سازمانهای که در داخل اتحاد ها و تفاهمات تشکیلاتی قرار داشته اند به شکلی بالاثر یکی و یا ممکن بیشتر فکتور ها و استنتاج های فوق ، پروسه های شان متضرر وبه  سکوت و سکون مواجه شده است. 

وقتی گذشته  تحرکات شش هفت سال گذشته را  میان حلقات چپ و ترقیخواه به بررسی میگیرم ، یکبار دیگر این سوال نزدم شکل میگیرد که ما در کجا موفقیت داریم . کمی های ما کدامها بوده اند، چرا در لحظات (شیرین) کوتاه  همه امید های بزرگ را میبندیم ، چرا خود را در پروسه های همراه با پیچیده گیها پیچیده میسازیم که از آن رهائی نمیتوانیم بیابیم. و بلاخره چرا پیوسته تجارب تلخ را یکی پی دیگری به آزمایش میگیریم و باز هم بطرف پروسه های فرسایشی و کمرنگ دیگر قدم میگذاریم؟ و یا چرا بعضی از سازمانها " در  در خود فرورفته گی"  با دیگران  ناساز و تندخو اند؟

 چند مثال زنده.

احزاب و سازمانهای سیاسی چپ که نام آنها " حلقات جدا شده از بدنه حزب دموکراتیک حلق افغانستان – حزب وطن"  گذاشته شده در چند سال قبل در شهر ایندهوون هالند جمعآمدی را داشتند. همه با اشتیاق در آن اشتراک نمودند. در این گردهمآئی  عقب میز خطابه صحبت های طولانی و کلیشه ئی ایراد گردیدند، تعداد به مانند برآمد در یک مظاهره ضد دولت و یا میتنگ صحبت نمودند و یا صحبت های طولانی و تحریری شان را " با تکرار عین صفحات " میخواندند. تعداد فقظ آنچه را خودشان فکر میکردند بیان مینمود، به مفهوم دیگر " طرح من بدیلی دیگری ندارد" ولی چیزی که در این نشست گم و ناپیدا بود ،بیان این امر که چگونه راه های را جستجو نمود که اولاٌ قدم اعتماد و حسن نیت را اساس گذاشت و بعد به آغاز پروسه های اندیشید که ممکن و عملی باشند. 

این حرکت قبل از شکل گیری برای قدم های مطمئن تر بعدی (انکشاف پروسه)  ، به تقسیم بندیهای جدید مواجه شد که در یک قطب آن زمینه سازی برای جمع آمد هامبورگ صورت گرفت. این جمع آمد بعد از چند روزی فقط یک شبح را به نمایش گذاشت که تعداد از رفقا قبل از ایجاد کدام تشکیل مشخص اعلان استقلال تشکیلاتی نمودند و حلقه فعالین خویش را نامگذاری نمودند . نهضت فراگیر وقت و حلقه حزب وطن هرکدام در فکر هژمونی چنین یک پروسه بودند و توقعات بالا تر را داشتند. نشست هامبورگ کدام چیزی را نتوانست به عنوان ابتکار عرضه نماید. اگر اشتباه ننموده باشم هر حلقه و سازمان جدیداٌ تشکیل یافته فقط در تلاش و مقاومت بود تا تثبیت موقعیت نماید و این تحرک را تحت تاٌثیر خود قرار دهد.

نهضت فراگیربعداٌ ابتکار وحدت با حزب محتد ملی را بدست گرفت . چنان فکر میشد که هر دو سازمان سیاسی در تمام مسایل خطوط فکری و عملی عین نظر را دارند و باید بطرف وحدت تشکیلاتی بروند. حالا این نتیجه گیری قریب به واقعیت تبدیل گردیده است که هر دو حزب در یک جاده با شتاب عجیب و پروسه های که قمچین کنان تازانده میشدند اخذ موقع نمود و فقط دو سوال را حلال تمام معضلات می پنداشند ( وحدت تشکیلاتی در تمام سازمانها و تعین گنگره آن).

اکنون حزب متحد ملی نام خود را دوباره زنده ساخت، کنگره اش را دائر نمود. بخاطر یک نتیجه از یک روند ناکام برای من مهم نیست که در این کنگره چه تعداد اشتراک نموده بودند، برای من مهم نیست که آنرا کنگره حزب واحد بنامیم و یا بگوئیم که اکثریت نماینده گان انتخاب شده در آن اشتراک ننموده بودند. و من نمیخواهم بر این سیاست و کنگره ضریب هیچ دهم زیرا  آن عده اعضای قبلی حزب متحد ملی که تجدید تشکیلاتی نمودند ، حق دارند تا فعالیت شان را مستقلانه شکل و فورم بدهند و به هر گونه ائتلاف ها و اتحاد ها بپیوندند ولی ما اینجا بالای یک پروسه خام و ناکام انگشت میگزاریم وآن اینکه چرا موضوعات در مزاکرات و تفاهمات اولی با صداقت و وضاحت کامل روی میز مزاکرات گذاشته نشدند. آیا حزب متحد ملی میخواست بعض اهداف خود را درعقب پرده های تفاهم و مزاکرات نگهدارد ویا ممکن میخواستند نیروی نهضت میهنی را زیر اهداف خود بکشاند و بعداٌ خود را در یک ائتلاف بعدی احتمالی قویتر نشان دهد که گویا بزرگترین حلقه چپ را در ائتلاف با خود دارد. چیزی که در این روند کمرنگ بود که حتی رهبران در برامد های شان از نام حزب واحد و اهداف آن نام ببرند  در حالیکه دریک سیاست باز و واضیح هر رهبر سیاسی باید سمبول و انعکاس دهنده نیروی باشد که از آن نماینده گی میکند. نکته دیگری هم این بوده است که بخش نهضت چون همه مسائل را به مصوبات کنگره موکول میکرد که این کنگره از اولین ماه های بعد از ادغام تشکیلاتی به معضلات جدی مواجه بود. حزب واحد دیگر به یک جاده خامه قرار داده شد که در آن فقط انسان ها رفت و آمد میکردند و بس. رفت و آمد که هر انسان فقط با سوالات و شک و ترید با یکدیگر مقابل میشدند ولی شک و تردید شان را پنهان کرده از یکدیگر رد و بدل میشدند. ماه می 2011 نشان دهنده این واقعیت بود که دیگر تعداد از حلقات کادری و رهبری متحد ملی به وضاحت  پروسه وحدت را بایکات نمودند. این بایکات در یک سلسله زنجیری واقعات بالاخره به اعلان جلسه کنگره 15 قوس قاطعیت پیدا نمود و دیگر پروسه وحدت را ختم شده اعلان نمود.

آیا میتوان بخش رهبری نهضت را هم به انتقاد گرفت که تحمل از حد زیاد و گذشت های بدون مورد را صرفاٌ به هدف تدویر کنگره روی دست گرفت. از نظرمن  برخورد قاطع و مسئولانه برای  یک اقدام عملی ممکن بوده است و آن اینکه نظر خواهی ( به حیث یک اقدام باز و دموکراتیک) اعضاٌ مبنی بر پاسخ به این سوال که میتوان پروسه وحدت و ادامه ادغام تشکیلاتی را ادامه داد ویا موقتاٌ متوقف ساخت و برگشت بطرف اعتماد سازی و هم اتخاذ سیاست فعال در قبال روند های سیاسی افغانستان ، ضروری است. کدام یک اولیت و موثریت دارد؟.

هردو برخورد فوق الذکر موج انتقادات دوستان ، تخریبات دیگر اندیشان مخالف را در سطح بالا برد که تعداد زیاد از اعضاٌ خود و موجودیت خود را در چنین پروسه و فعالیت های سازمانی مورد سوال قرار دادند. اگر من این پروسه ها را در مقایسه با سیاست و برخورد های موزون و هنر سیاسی قرار دهم ، با کمال تاٌسف نمیتوانم بغیر از یک بازی سیاسی و آنهم در یک پروسه کومیدی توصیف دیگری نمایم.

ما در سالهای اخیر مثالهای از پروسه جلسه بزرگ دوستان شاخه حزب وطن و شاخه های دوستان از جناح خلق حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم داشتیم که در نهایت بعد از تبلیغات زیاد در سایت های انترنتی یکباره به خموشی رفتند. ما همچنان انتقاد های زیاد را در سایت های انترنتی به خوانش میگیریم که یکی خود را رهروان رهبران و خط فکری دیروز مینامند و از همان دید دیگران را به لیبرالیزم و حتی با " سقوط با منافع امپریالیزم" متهم مینمایند.

اکنون یک مساٌله دیگر، وقتی تحرکات مبنی بر کنفرانس ها، وحدت ها و همایش های بدون نتیجه و یا با نتیجه کمرنگ  مواجه گردیدند و از آن موفقیت که قبلاٍ با اشتیاق و شتاب به آن امید ها و دلها بسته شده بود، نتایج لازم را بدست نیآورد، تعداد دیگری مسآله کنفرانس حزب دموکراتیک خلق افغانستان را مطرح مینماید. تقیناٌ کنفرانسی که به احتمال زیاد تکرار همان پروسه های قبلی که باز هم در همان حدود چند نفر باقی خواهد ماند و راه را برای یک پروسه طبعی و که در آن اولاٌ روی اعتماد بر یکدیگر کار هدفمندانه صورت گیرد، طولانی تر میسازد و حتی میتواند چنین طرح ها پیوند و نزدیکی حلقات و نیرو های چپ را سالهای دیگر  به عقب اندازد.

پس روی کدام التر ناتیف های جدید و عملی باید اندیشید که حد اقل دوستان هموند و همسو حاضر به تماس مجدد شان با یکدیگر گردند و خویش را برای تفاهم روی قدم های مشترک باز و آماده نشان دهند، آن قدم  های ابتکاری که  در آن خوشبینی ، عدم رقابت و عدم بی باوری نسبت به یکدیگر وجود داشته باشد و زمینه برای قدم های باورمندانه تر بعدی مساعد و ممکن گردد.

قبل از همه باید در یک بررسی مسئولانه در یافت که کدام معضلات و موانع تا بحال وجود داشته و چگونه تجارب آنرا برای بازنگری و یک تحرک جدید بکار گرفت:

موجودیت آجنداٌ های دوگانه ( استریو گونه) سازمانها ی که داخل مذاکره یا تفاهم میگردند که در قدمه های اولی وضاحت کامل ندارند  یعنی اجندی اصلی در عقب پرده نگهداشته میشود تا آنکه سازمان " حریف را به چنگ آورد" . به بیان دیگر قدم های اولی صادقانه نیستند و در ظاهر دوستانه و حتی " رفیقانه" مطرح میگردند و در ادامه و جانگیری پروسه خواست ها و شرایط جدید روند را مختل و به معضله ( یا شرایط یا ختم پروسه) میکشاند. در دو سه تجارب ثابت هم گردیده است که چنین بوده  که حلقات و افراد با آجندای عقب پرده در یک مقطع زمانی تمام پروسه را به معضله و حتی ناکامی مواجه ساخته است.

در یک مزاکره یا تفاهم موثر و اعتماد برانگیز خیلی ها مهم است که جانب و یا جوانب مزاکره با صداقت و وضاحت کامل نقاط نظر و اهداف مورد نظر را بالای میز مزاکره به بحث بگذارد و جهات عملی و انطباقی آنرا همرا با مفاد آن عرضه نماید. به عوض کلمات مقبول مانند  " ما رفقا هستیم ، ما خانواده هستیم و به تفاهم میرسیم" ویا همه تلاش صورت گیرد که در پای توافقات امضاٌگردد مهم است که خواست ها نیاز ها را زمانی روی میز مزاکره گذاشت تا بالای آن در یک خط عملی میتوان قرار گرفت و بر اساس آن پرنسیپ ها را فومولبندی نمود ،نه بالای تشکیلات و فیصدی ها.  مساله مهم در این هم است که آیا مطالب مورد تفاهم در داخل سازمانهای حزبی و یا حلقلت سیاسی پخته گردیده است و یا همه مسائل در جریان  توسط افراد که خود را مستحق میدانند و همه ابتکار را در دست دارند، به تبادل نظر عمومی گذاشته اند؟ . اگر چنین نباشد خطر شکست پروسه ها بشتر محتمل میتواند باشد و مسئولیت را هم باید متوجه آنان ساخت.

تجارب نشان داده شده است افراد که در سازمانهای مختلفه خود را حلقه کلیدی میدانند، به شکلی خود را متعلق به رهبران و خطوط فکری آنان میدانند و از همان دیدگاه ها و نقش به اصطلاح کلیدی خودش داخل یک پروسه میگردند. این افراد  اکثراٌ با شرایط خودشان میخواهند پروسه ها را تحت تاٌثر داشته  و تلاش میکنند تا دیگران را با افکار خود متقاعد سازند. پس در این حالت همسوئی و ائتلاف و وحدت هم در یک چوکات محدود و غیر عملی با دیگران مطرح میگردد و بدون شک بررسی جامعه ، دریافتن پروبلم های موجود اجتماعی و عرضه راه های حل و تعین اهداف عملی و انطباقی در محراق تفاهمات نمیتواند قرار گیرند.

در مذاکرات خیلی ها هم مهم است تا به  شکلی مسایل پلانیزه گردند که هر قدمه باید مکمل با تمام جزئیات آن مورد توافق جانبین قرار گیرد که این خود قدمی برای کسب اعتماد و راه یابی به انکشاف پروسه های بعدی و جدید باشد . به بیان دیگر تمام مسائل با جزئیات موضوع حل شده باشد. هر مرحله  مورد توافق باید به آرای سازمان و یا در آگاهی شان قرار داده شود. نباید موضوعات را سری نگهداشت و فقط اعضاٌ را در یک جشن گیری تصامیم قبلاٌ اخذ شده دعوت نمود. در صورت محرم  ماندن مسائل که قابل سری ماندن نیستند و امکان درز نمودن آنها محتمل است میتواند به ساده گی  پروسه را به معضله و بی باوری و خدشه دار ساختن اعتماد مواجه سازد. چنین حالتی زمینه خوبی خواهد بود برای  چهره های با اهداف نامشروع و آجنداٌ های دوگانه.

یکی از موفقیت احزاب مترقی در کشور های لیبرال در همین باز بودن و مراجعه به موقع به آرای اعضاٌ میباشد که توسط  جمعآمد ها ، کنفرانس ها ، کانگرس ها و سائر محافل تبادل نظر و سوال و جواب عملی میگردد. مفاد آن در این است که همه میدانند که پروسه ها بکجا میرود و کدام اهداف حزب مشخص و کدام نتایج قابل پیشبینی میتواند باشند.

نقص دیگر پروسه که در فوق تذکر داده شد در این است که تعداد زیاد کادر های که در حاکمیت حزب دموکراتیک خلق ( حزب وطن) وظایف بزرگ را به عهده داشتند، هر کدامشان با همان کرکتر و ذهنیت سیاسی باقی مانده اند  که ما در داحل حزب از موجودیت تضاد ها ، فرکسیونها ، ذوق ها و سلیقه های قومی –قبیله وی و زبانی در  مراحل مختلفه حزب از موقف اپوزسیونی تا حاکمیت میتوانیم حرف بزنیم، در هر پروسه  به نحوی این تضاد ها روان مذاکرات را میتواند متاٌثر سازد و فضای مذاکرات تفاهم به میدان رقابت ها و تضاد های مبدل گرداند . هر کدام از افراد " کلیدی" بخشی از پروبلم های متذکره را با خود به این میدان  مذاکرات میبرند. بناٌ اینگونه تفاهمات و همسوئی ها روی ماهیت اصلی روند ها و خطوط عملی نه بلکه تفاهم میان رقبا میباشد که هر لحظه میتواند پروسه را به رکود و معضله مواجه نماید.

 

قسمت دوم

نویسنده به این عقیده  است که تفاهم و همسوئی باید منافع و خواست های هر سازمان سیاسی را در یک مقطع زمانی متبلور سازد نه معضلات گذشته شان را روح تازه دهد. من در شرایط دموکراسی ، و لو دموکراسی نیم بند افغانی به "کنفرانس های حزبی"  و وحدت ها در جو کنونی روابط میان سازمانهای ترقیخواه چندان باورمند نیستم زیرا قرار گرفتن در خطوط عملی متناسب با شرایط جامعه افغانی و کسب موقعیت نیرو های ترقیخواه ، ملی و عدالت خواه  در جامعه را مهمترین وظیفه در شرایط کنونی میدانم تا موثریت ، کارائی و انرژی و دانش در همین راستا استقامت پیدا نماید. یقیناٌ در ترکیب نیرو های ملی و ترقیخواه نباید شرایط و استثناٌ را قائل شد. ضروری به نظر میرسد تا نیرو های مختلفه اجتماعی و سیاسی که در یک مقطع و یا مقطع های زمانی اهداف و شعار های خود را در چنین تفاهمات و همسوئی دریابند باید در مراجعه به دیگران قدم بگذارند و به اصطلاح " چراغ سبز" نشان دهند.

اکنون به یک موضوع دیگر میپردازیم که روی کدام مسائل و اهداف کوتاه مدت و دراز مدت میتوان در یک خط فکری و عملی قرار گرفت که در سیاست های روز قابل توجه جامعه و مردم و سائر حلقات و انسانهای مستقل قرار گیرد و بیشترین گروپها و لایه های اجتماعی قسمتی از خواست ها ، امیال و منافع زمانی خود را در آن در یابند وبه آن گره بزنند.

قبل از آن باید این را واضیح ساخت که ما کی هستیم ، چه میخواهیم و چرا خواست های ما به منافع اکثریت جامعه در مطابقت است. کدام گروپ های سیاسی و اجتماعی را باید جستجو نمود تا با انها میتوان در یک مرحله معین اهداف و شعار ها راشریک ساخت.

ما کی هستیم؟ کرکتر و هویت سیاسی ما چه است؟

بدون شک کرکتر یک سازمان سیاسی تعین کننده هویت آن است که در شعار ها ، فورمولبندی اهداف و سیاست عملی آن انعکاس میابد. این هویت سیاسی است که برای یک سازمان سیاسی جایگاه اجتماعی اش را در جامعه تثبیت و برای آنان که سازمان سیاسی از آن دفاع مینماید، قابل پذیرش باشد.

کرکتر سازمان سیاسی که هدف در این مقاله است عبارت از ترقی خواهی، عدالت پسندی، جامعه ملی واحد در وجود تمام انسانهای جامعه افغانی بدون هرگونه تمایز و استثناٌ، حاکمیت عدالت و قانون در تمام عرصه های زنده گی اجتماعی- اقتصادی و سیاسی بدین معنی که فرد، خانواده، گروپ های اجتماعی بزرگتر در زیر چتر قانون و عدالت مصئون باشند و بر قانون و قانونیت اعتماد داشته باشند. برای چنین یک سازمان سیاسی در یک شرایط دموکراسی مهم است تا از جامعه مدنی ، دفاع از تاٌمین آزادیهای اساسی بشری و ساختار یک نظام سیاسی که اصل مشروعیت اساس آنرا تشکیل دهد ، حمایت نماید. طبعی است که مشروعیت نظام، حاکمیت قانون و تطبیق عدالت ، مصئونیت منافع مشروع فرد ، ترقی و رشد موزون جامعه ملی در عرصه های گوناگون مسائل گرهی اند که گروهها و حلقات وسیع اجتماعی  منافع و اهذاف بزرگ خود را در  آنها در میآبند. علاوتاٌ نقش و جایگاه دولت در داشتن توانائی رقابت و مداخله در حفظ توازن میان بازار آزاد  وسکتور دولتی به حیث  اهداف سیاسی و اجتماعی متبارز گردند.

زمانیکه سازمان سیاسی اهداف فوق را با در نظر داشت زمان و ضرورتهای جامعه در یک موقع مشخص فورمول بندی میکند و جهات عملی  اهداف مشخصه را معین میکند، برای پشتیبانی  از اهداف و پیشبرد آن به پاترنر های سیاسی و اجتماعی مراجعه میکند یعنی زمینه تطبیقی آهداف را در وجود همسوئی و جستجوی وجوه مشترک با حلقات مختلفه ممکن و عملی میسازد، تثبیت هویت میکند و جایگاه اجتماعی خود را ویسعتر میسازد.

تعین اهداف فوق بدون شک بیان کرکتر چپ و مدافع منافع اکثریت جامعه میباشد. پس مفهوم چپ را نباید تنها از دید ایدیولوژی های کلاسیک سیوسیالستی دید. چپ امروز و آنهم در یک سیتم سیاسی دموکراسی که در رقابت با حلقات گروه های راست افراطی ، محافظه کاران و ناسیونالیست ها قرار دارد ، بیشتر در طرح اهداف و سیاست های عملی  متمایز اند که منافع مشروع اکثریت جامعه را انعکاس دهد و خود را شریک آن منافع بداند. نقش سازمان سیاسی با هویت چپ در مراحل دوره ئی انتخاباتی خیلی ها مهم و حیاتی است که چگونه بر بنیاد کرکتر سیاسی و اجتماعی خود شعار های قابل دلچسپی را برای انتخاب کننده بر جسته و جز سیاست انتخاباتی خود قرار میدهد تا میلان ارقام انتخاباتی را به نفع جایگاه اجتماعی خود و برجسته ساختن معضلات واقعاٌ موجود اجتماعی و عرضه راه های معقول و عملی برون رفت از معضلات، بچرخاند.

من به این عقیده هستم که کاربرد کلمات و اصطلاحات خاص که باید مبین کرکتر سیاسی یک حزب باشد ، در شرایط دموکراسی کمتر اهمیت دارد تا تعین یک مشی همه جانبه ، عملی و انطباقی که روان جامعه را به خود جلب نماید و بکشاند.

هدف نویسنده هم در آن است که چگونه سیاست و نحوه بیان اهداف پاک انسانی و ترقیخواهی را بدست گرفت که سازمان سیاسی را آسیب پذیر نسازد و یکبار دیگر تآثیرات منفی کلمات و اصطلاحات سایه بر اهداف پاک و مقدس آن نیاندازد.

اکنون بر میگردیم به یک مساٌله دیگر و آن اینکه آیا  التر ناتیفی دیگری که جنبه عملی آن وزین تر باشد، وجود خواهد داشت تا بدیلی بر پروسه های ناپخته، طولانی ، فرسایشی و کمرنگ کنونی باشد تا رول و نقش نیروی چپ را در جامعه افغانی  موثر تر  و در آینده ها هم بدیلی بر مودل کنونی یعنی یک  سیستم  سیاسی سالم و مشروع.  بدیلی باشد برای  سیستم آمیخته با فساد، زور ، انارشیزم و دها کمی های که باید در یک نظام سیاسی مشروع و مطلوب بر خواست های مردم موجود نباشد

یکی از ممیزات برجسته سازمانهای ترقیخواه در آن است که مردم و ملت باید به صداقت ، وضاحت و فومولبندی اهداف که تطبیق آن در یک مرحله معین ( مثلاٌ دوره های انتخاباتی) ممکن باشد، باور داشته باشند تا اکثریت با همان اعتماد و باور بطرف صندوق های راٌی بروند.

اکنون باید این سوال را مطرح نمود که نیروی چپ میتواند بحیث نیروی بالقوه و بالفعل در محاسبات سیاسی جامعه افغانی پوزیشن  متبارز  را داشته باشد؟ جواب من " بلی " است و آن در صورت خواهد بود که سازمانها و حلقات چپ ، ترقیخواه و عدالت پسند در های مفاهمه  و همسوئی را در تعین استراتیژی های زمانی به مانند گذشته بسته نگذارند. و هم دیگر  باید ابر های تیره مخاصمت ها ، رقابت ها و دشمنی های چهل سال اخیر را برای مدتی کنار گذاشته و برخورد های جدید را به تجربه گرفت.

نویسنده به این عقیده است که ایجاد جو جدید یعنی باز بودن و آماده بودن برای تماس های جدید، ابتکارات جدید و مراجعه به دیگران یک شهامت و شجاعت بوده و هم توانائی و کاربرد هنر سیاسی سازمان ها و حلقات ترقیخواه خواهد بود، گذار جدید و بخاطر برون کشیدن خود و سارمان خود از گردآب های فرسایشی و در خود فرورفته. برداشتن چنین گام های مصمم و برگشت ناپذیزتنها  در وجود متفکرین و سیاسیون نو اندیش و تجدد گرا ممکن خواهد بود تا سیاست را از زاوایای روشن ، عملی ، و آینده نگر به ارزیابی و بازنگری گیرند.

با جمعبندی مطالب که در بالا به توضیح گرفته شدند میتوان به چند نتیجه کوتا رسید و بر بنیان آن طرح های عملی را مطرح کرد.

نیروی بالقوه وبالفعل چپ در افغانستان نیروی کوچک و غیر موثر بر سیاست ها نیست و آنرا میتوان به یکی از فکتور های عمده سیاست در جامعه افغانی مبدل ساخت . این نیرو  نه تنها در وجود سازمانهای متشکل متعدد سیاسی بلکه حلقات ، افراد و شخصیت ها و ریزرف های مختلفه اجتماعی وجود دارند که یکجا با آنها در جاده سیاست عملی و مقطعی میتوان قدم گذاشت. یعنی اهداف را مشخص ساخت که برای همه دلچسپ و تحریک کننده مناسبات حسن نیت و تاٌمین روابط روی همین اهداف باشد.

به عبارت دیگر نیروی چپ عبارت از موجودیت سازمانهاو حلقات ، گروه ها و افراد که یا در داخل تشکل های سیاسی و اجتماعی ویا در استقلالیت تفکر و عمل قرار دارند که اساس اندیشه و تفکر شان بر مبنای دموکراسی مشروع و استحکام آن، سیستم سیاسی بر مبنای بلا انحراف قانون و عدالت اجتماعی، دفاع از انسان و انسانیت بر مبنای یک جامعه مدنی، مهار کردن مافیای زنجیری در مثلث دستگاه دولت – فساد اداری – قوماندان های مسلح ظالم وجابر،  مشروعیت نیروهای خارجی در افغانستان در مطابقت کامل منشور ملل متحد و تمامی تعاقدات و قرار دادهای بین المللی با احترام بر منافع و حاکمیت ملی افغانستان  و منافع مشروع دولت های خارجی ، نقش  و توانائی دولت در مداخله  ورقابت با سیستم بازار آزاد، مصئونیت فرد ، خانواده و گروه های بزرگتر اجتماعی- فرهنگی در زیر چتر قانون و حاکمیت آن در وجود یک سیستم عدلی و قضائی عادل و غیر جانبدار، دفاع از خواست ها و منافع اکثریت مردمان جامعه که به شکلی زیر فشار های اجتماعی و اقتصادی سیستم اقتصادی مسلط قرار داردند، دفاع از عرضه خدمات و تاٌمینات رایگان و یا ارزان اجتماعی مانند صحت عامه ، بیمه های اجتماعی، خدمات شهری  ومحلی بخاطر سهولت های زنده گی و حفظ و پاکی محیط زیست، تعلیم و تربیه رایگان ، دفاع از حقوق زن در جامعه و خانواده و مصئون ساختن  زن از هرگونه تعرض و خشونت های جسمی و روانی، تاٌمین شرایط مساعد برای رشد مصئون جسمی و روانی طفل در خانواده و محیط ودها مسائل دیگری که بیان تفکر جدید و مدرن ، ولی در مطابقت با شرایط رشد فکری جامعه و نظر داشت کلتور و فرهنگ قبول شده اجتماعی.

باید واضیح باشد که تعریف فوق تنها بیان مسائل است  که یک استقامت چپ  کدام بخش های حیات اجتماعی را در مورد بحث و نظر قرار میدهد  که عملا با معضلات  موجود اجتماعی کنونی پیوند دارند و با شناحت دقیق معضلات میتوان راه های حل ممکن و عملی را فورمولبندی نمود و به خاطر موجودیت و تبارز  همین معضلات و طرحها  راه های حل آن میتوان به پارتنر های همسو مراجعه نمود که همه یا قسمتی آنرا در یک هدف با هم شریک  ساخت.

باید به این نتیجه هم رسید که طرح چنین مسائل و پیش کشیدن آن بعد از پخته سازی در داخل سازمان یا حلقیه سیاسی اهمیت بیشتر دارد و برای آن رهبری کارا و استفاده از ریزف های موجود ضرور است.

هدف از رهبری کارا به عقیده من این است که توانائی سازماندهی ( کوردینیشن) امورات را داشته باشد و مسائل روز را در همان روز با تبادل نظر بگذارد و موضع سازمان خود را در قبال آن تثبیت نماید. در پهلوی آن یک رهبری کارا سازمان خود را از بروز ذوق ها و علایق منفی و تخریشی مصئون نگهمیدارد. و برای حل قاطع معضلات با شجاعت به آرای سازمان خود مراجعه مینماید.

روحیه دیموکراسی و پذیرش و تسلط آن در تمام عرصه های ساحتاری و تشکیلاتی و تصمیمگیری  ها سازمانهای سیاسی چپ و آنهم در سیستم دموکراسی یک اصل قابل تاٌمل و بازنگری در سازمانها میباشد.

یک سیاست زنده و فعال در تاٌمین روابط حسن نیت با تمام سازمانها و نهاد های سیاسی و اجتماعی دیگر روی تبادل نظر و افکار بخاطر همکاری های که در یک مقطع زمانی ضروری و ممکن میباشد، متبارز میگردد. برای این هدف لازمی است که طرز دید ها نباید روی گذشته های پر معضله و جنجالی ولی روی آینده نگری و طرح مسائل جدید استقامت یابند. نتیجه گیری ها نشان میدهد که تعصب و تاٌ ثیرات و نفوذ بعض تعلقیت های که دیگر برای یک سازمان ترقی خواه ، وطنپرست ، " مدرن افغانی" و عدالت خواه کهنه و عقب گرائی تلقی میگردند، هنوز در روان  بعض افراد تاٌثیر گذار باقی مانده است و این خود یک مانع پیوند و نزدیکی با بعض سازمانهای دیگر است. در حالیکه ما موضوع حق و داشتن حق نظر و مفکوره را بر مبنی اساسات دموکراسی  میپذیریم.

سیاست فعال گریز از مسائل ولو ذوقی و سلیقه وی باشد ،نیست بلکه با تاٌمین روابط و تبادل افکار مهار آن مطرح است تا با روابط  بر آن ها اثر گذاری مثبت نمود. سیاست ها و اهداف مشروع را با آنها مشترک ساخت.

 

اکنون چند طرح پیشنهادی:

برای ایجاد و استفاده از فرصت های لازم ایجاب مینماید تا سازمانهای چپ آعاز به ارائه و عرضه ابتکارات سازنده و عملی نمایند و ابتکار تاٌمین و احیای روابط حسن نیت را با سازمان های همسو بدست گیرند.

شیوه ساختار تشکیلاتی و تعمیم دموکراسی را در دورن سازمان خود به بازنگری مجدد قرار دهند.

تعصبات و بد بینی های ناشی از گذشته سی سال را به یخچالها بگذارند تا در یک روند طولانی اثرات آن و نقش آنهای که همیشه در زیر سایه این بی باوری ها زنده اند به صفر تقرب نماید.

من آغاز تماس ها بخاطر ایجاد یک کمیسیون تقویه حسن نیت را میان سازمانهای چپ اولین قدم موثر میدانم تا کمیسیون روی مسائل روز به تبادل نظر بپردازند و سازمانهای مربوط شان را دائماٌ در جریان بگذارند.

نقش چهره های را که در ایجاد فاصله ها و تحریک به بی باوری و بد بینی مینمایند ،محدود تر سازند.

سازمانها ریزف های متفکر ، متخصص و صاحب ابتکار را یکی در خدمت دیگر قرار دهند و از نیروی معنوی آن استفاده برند.

نقاط انتقادی و نا ملائمات را مستقیماٌ با یکد یگر به توضیح بگیرند قبل از آنکه عناصر فرصت طلب از آن بهره نا مشروع برند.

امید وارم سال 2012 آغاز چنین تحرکات و ابتکارات و تماس ها باشد. ممکن خواهشی مناسبی باشد که بگذار یکی از سازمانها ابتکار اولین طرح را ارائه نمایند.

 

ختم


January 14th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات